خشونت در جامعه ايراني
دكتر تقي آزادارمكي*
در مورد وضعيت جامعه ايراني تاكنون دعاوي و داوريهاي متعددي صورت گرفته است. بسياري از داوران مدعي بوده و هستند كه جامعه ايراني ساحتي انفعالي و حاشيهاي دارد زيرا حوزه سياست و مديريت اصل و كانوني است. به اين لحاظ هم بوده و هست كه هر آنچه در اين جامعه به وقوع ميپيوندد، انفعالي و تابع تصميم و اراده حوزه سياست، حكومت و مديريت است. جامعهاي كه بياراده و بياختيار است، نميتواند از خود ظهوري داشته باشد. اين نگاه بسيار فراگير است و مدعيان بسيار دارد. فقط غربيها نيستند كه اين نوع مدعا را در مورد ايران و جامعه و فرهنگ ايراني دارند. بسياري از روشنفكران، سياستمداران و مديران در ايران هم اين نوع نگاه را دارند و سعي در اشاعه آن دارند. اگر كمي به ادبيات توليدشده به واسطه محققان و مدعيان فهم ايران مراجعه شود، اين معني به دست خواهد آمد. در مقابل عدهاي هم معتقدند كه جامعه ايراني ساحتي مستقل دارد و در تعامل با حوزه سياست، قدرت و مديريت عمل ميكند و بدين لحاظ اين حوزهها را نيز تحت تاثير قرار ميدهد. اين دوگانگي معنايي در مورد ايران جاري و ساري است. اين دوگانگي از سطح نظر به عمل نيز آمده است. به اين لحاظ هم هست كه در وقوع حوادث نيك و مهم چون انقلاب، مشاركت سياسي، جنبش اجتماعي، موفقيت در فوتبال و به دست آوردن افتخاري علمي و سياسي بر طبل شجاعت، صلابت، خلاقيت، عقلانيت و احساس جامعه و فرهنگ ايراني كوبيده و حتي اجازه كمترين نقد و اظهارنظري داده نميشود. همه به ياد داريم كه ساعاتي بعد از پيروزي تيم فوتبال ايران در جام جهاني در خيابانها، سايتها، روزنامهها و خانهها چه گذشت. بهگونهاي عمل كرديم كه گويي به مركز عالم تبديل شدهايم. همه اظهارنظر كردند و همه از شجاعت و صلابت فرهنگ و نظام مديريتي ايراني سخن گفتند، در حالي كه در آن زمان هم بسياري از امور تابع اتفاق و حادثه و در يك نگاه مثبت تابع يك خوشاقبالي بود تا متاثر از مديريت و صلابت. اگر اينگونه بود چرا بعد از آن موفقيت همهاش شكست بوده و هست و احتمالا خواهد بود. در اين ميان عدهاي منفعت بردند و امروز هم متاثر از شانسي كه بر حسب اتفاق نصيبشان شده بود مدير باشگاهي و مربي تيمي و نامدار شدهاند. ولي تاكنون نتوانستهاند كاري مثبت براي فوتبال كشور كنند. اگر اين افراد نامدار بودند و شجاع چرا امروز نميتوانند كاري مناسب براي فوتبال و جامعه انجام دهند. از طرف ديگر، جامعه ايراني هم در اثر آن موفقيت شاد شد و به انتظار شادي هم به سرميبرد.
شايد با نگاه و معني فوق است كه بتوان به بحث در مورد سوال «آيا جامعه دچار خشونت شده است يا خير؟» پاسخ داد. جامعه ايراني، جامعهاي خشونتزده نيست. هر چند كه در آن خشونت بسيار ديده شود. جامعه ايراني، جامعهاي كاملا ديني يا ضدديني نيست؛ همانطور كه در آن دين محور است،گاهی بيديني هم ديده ميشود. جامعه ايراني، جامعهاي اخلاقي نيست هر چند كه در همه سطوح در پي اخلاق است و به دفاع از مردان و زنان اخلاقي ميپردازد و بر اساس معيارهاي اخلاقي به نقد بياخلاقيون اقدام ميكند و... . در يك بيان بسيار ساده جامعه ايراني هم، جامعه است و بر اساس فرهنگ و معني عمل ميكند و به اين دليل هم هست كه در بعضي از شرايط و موقعيتها اخلاقي و در بعضي از شرايط و موقعيتها بياخلاق است. اخلاقي بودن و بياخلاق بودن آن به شرايط و موقعيتها بر ميگردد، همانطور كه خشونتگرا بودن و ضدخشونت بودن آن نيز معطوف به موقعيتهاي متعدد است. يك روز ما شاهد كشته شدن زن و مرد جواني در ميداني با حضور پليس و مردم هستيم و در جايي ديگر شاهد اعتراض به خشونت و دفاع از اخلاق عمومي هستيم. اين وضعيت دوگانه ضمن اينكه نشان از زنده بودن جامعه است، حكايت از امري ميكند كه ما در تحليلهايمان فراموش كردهايم. اين اصل و واقعيت را ميتوان به گونه زير بازگو كرد: در جامعه ايراني اختلال بين محتواي و روش عمل به دليل عدم آموزش و شفافيت حوزه عمومي و خصوصي به وقوع پيوسته است. اختلال بين انتظار و روشهاي برآورده كردن آن، اختلال بين وجود اختلاف و دعوي با شيوههاي بروز دعوي و پايان آن، اختلال بين مشاجره در خانه و مشاجره در خيابان، اختلال در معاني اختلاف و دعوا و تفاوت با شيوههاي بروز اختلاف و دعوا. براي بيان دقيقتر اين اختلال لازم است به يك مثال اشاره شود. در جامعهاي كه سنتي است مانند جامعه مدرن اختلاف بين مرد و زن، بين همسايهها، بين اصناف و... وجود دارد. اما به لحاظ فرهنگي گفته شده و آموزش داده شده كه طرح اختلاف امري دروني است و ساماندهي آن ميتواند - نه اينكه بايد - بيروني باشد. افراد در درون خانواده، گروه و صنف اجازه طرح اختلاف دارند و بس. مابقي امر، يعني ساماندهي آن از حيطه اختيار آنها خارج است و بر عهده نظام اجتماعي و فرهنگي – سنتهاي جاري- است. به اين لحاظ هم هست كه بعد از بروز اختلاف سروكله ريشسفيدها پيدا ميشود. حكم را آنها ميكنند و شيوههاي اجراي مجازات و حتي نحوه مجازات را آنها معلوم ميكنند. در حالي كه در جامعه ايراني در بعضي از شرايط تغيير صورت گرفته و به درهمريختگي طرح دعوا و اختلاف و شيوههاي ساماندهي آنها ايجاد شده است. اگر به فرض طرح اختلاف درون گروهي بوده است، شيوههاي ساماندهي آنها بيروني بدون وجود نيرو و سازمان مديريتكننده است و اختلاف و مشكل ايجادشده امكان ساماندهي مناسب سنتي يا مدني نمييابد.
آنقدر سر اصحاب سنت و مدرنيت جامعه ايراني به حاشيهها گرم است كه دركي و شناختي از مشكلات جامعه نيافته و در نتيجه كساني كه منشأ اختلاف و دعوا و خشونت بودهاند، خود اقدام به ساماندهي خشونت ميكنند. بهطور مثال عاشقي كه در عشقش شكست خورده است، كسي را نمييابد كه با او مشورت كند و راهحلي در مشكل ايجادشده براي خود و معشوقش بيابد در نتيجه خود به كشتن معشوق كه از نظر او حل مساله است، اقدام ميكند، يا اينكه كسي كه احتمال خيانت از طرف همسر خود را شنيده است محلي و جايي براي رسيدگي به مشكل نمييابد، يا اينكه سازمان و نهاد موجود را مشروع براي اين نوع دادخواهي نميبيند در نتيجه خود اقدام بهرفع مشكل ميكند كه به قتل و كشتوكشتار ميانجامد.
بر اساس مطالبي كه بيان شد، ميتوان چند اصل و گزاره را مطرح كرد: اول: جامعه ايراني داراي حيات است و بياراده نيست. به عبارت ديگر جامعه ايراني امري و طبيعتي تابع از حوزه سياست يا جهان خارج ندارد. دوم: جامعه ايراني دچار گوناگوني شده است. اين جامعه به نوعي دچار تمايزيافتگي اجتماعي شده است. سوم: در جامعه ايراني به ميزاني كه تحول و اتفاق خوب و مناسب ديده ميشود بر حجم و انواع كجرفتاريها و خشونتها افزوده شده است. چهارم: به دليل شكلگيري نابساماني معنايي و فرهنگي كه خود به نابساماني مديريتي انجاميده است، اختلال و بههم ريختگي بين محتواي عمل و شيوهها و روشهاي تحقق عمل بروز كرده است. پنجم: گروههاي در معرض آسيب به دليل بياطلاعي كه ريشه در عدم آموزش مناسب دارد يا به دليل كاهش مشروعيت نهادي در ايران، ضمن اينكه خود طراح، عامل مشكل و خشونت هستند، خود را مجاز به انتخاب ابزار و شيوههاي ساماندهي مشكل و خشونت دانسته كه در نتيجه در بعضي از جاها بر حجم و شدت خشونت افزوده شده و در بعضي از جاها به دليل گذشت صورتمساله خشونتطلبي پاك ميشود. اين است كه در جامعه ايراني هم خشونت و ضديت با خشونت ديده ميشود. يك روز و زماني به دليل شرايط خاصي در مطبوعات طبل ظهور خشونتزده ميشود و روز ديگر طبل ظهور محبت و دوستي و انساندوستي. به نظر ميآيد به جاي گوش دادن به طبلهاي زده شده، بهتر است به مطالعه و طرح روندهاي اجتماعي و فرهنگي ايران توجه كرد. اين روندها را در دوره جديد بر اساس رابطهاي كه بين محتواي عمل اجتماعي و شيوهها و روشهاي انتخابي براي ساماندهي مشكلات وجود دارد، ميتوان طرح و بررسي كرد. از اين منظر ميتوان جهت و سطح و آينده خشونتطلبي يا انساندوستي در جامعه ايراني را نشان داد.